نیویورک
سیب بزرگ یا هیولای دوست داشتنی


من سیب را خیلی دوست دارم. لذت عجیبی داردوقتی یک سیب بزرگ براق را محکم گاز میزنی و یک تکه بزرگ از آن می کنی. وقتی سیب می خورم دوست دارم هیچ چیز از آن باقی نماند و نمی ماند.
نیویورک هم یک سیب بزرگ است. با تمام جذابیت های آن.

نیویورک را دوست دارم. به خاطر تمام چیزهایی که دارد. به خاطر آدم هایش که از سر و کول هم بالا می روند. به خاطر آسمان خراش هایش... به خاطر سر و صدایش... به خاطر شلوغی اش... به خاطر زنده بودنش... این که شب ندارد... این که مهم نیست ساعت چند باشد، خیابان ها همیشه شلوغ است.

به خاطر این که مرا یاد تهران می اندازد با تعاریف آمریکاییش. در واقع تهران آمریکا را پیدا کردم. با مردمی که عجله دارند، تند تند راه می روند و کمتر لبخند می زنند.

شاید تصور خیلی ها از آمریکا همانی باشد که شب ها می شود در Times Square دید. ساختمان های خیلی بلندی که پوشیده از تابلو های تبلیغاتی هزار رنگ است. ابهت و بلندی ساختمان های Manhattan هم دیدنی است. هم وقتی که از بین خیابان ها می بینیشان، هم وقتی از روی بروکلین بریج قدم زنان وارد شهر می شوی... ولی هیولا بودن شهر را وقتی متوجه می شوی که بالای بلندترین ساختمان شهر باشی و از آن جا، از آن بالا، آن همه آسمان خراش را ببینی. ببینی آن قدر زیادند که نمی توانی بشماری. و باورت نمی شود وسط آن همه ساختمان یک پارک بزرگ و زیبا باشد با دو تا دریاچه!

پل بروکلین، مجسمه آزادی، سازمان ملل، Central Park، خیابان شماره پنج با موزه های فوق العاده اش، فروشگاه ها، تمام مارک هاو برند هایی که میشناسی، نمیشناسی یا حتی به گوشت نخورده، لیموزین هایی که در خیابان ها این ور و آن ور می روند و کلی قیافه جور وا جور از تمام دنیا... همه این ها وقتی جمع می شود این سیب بزرگ را تبدیل به یک هیولای دوست داشتنی می کند.


خیلی ها می گویند نیویورک مرکز دنیاست، انصافا بیراه هم نگفته اند. دیدن و گاز زدن به این سیب بزرگ به همه توصیه می شود.