از باران بدم می آمد... چرایش را نمی دانم... ولی کم کم دارم عوض می شوم. باران های بوستون کار خودش را کرده. باران اینجا یک جور دیگر می بارد. انگار زمین را با اسپری آبپاشی می کنند. قطره هایش خیلی ریز است، و ابرها، فکر می کنی چند متری زمین اند.
راه رفتن زیر این باران حال خودش را می دهد.
یکی از کار دیگر که این مدت به شدت جواب می دهد پیدا کردن لغت های مشترک فارسی و بقیه زبان هاست. شاید طبیعی باشد که بین فارسی و هندی و نپالی در این چند وقت صد تا لغت مشترک پیدا کنی... ولی وقتی می فهمی رومانیایی ها هم "دشمن"، "محله" و حتی "یواش" دارند، خب خیلی جالب است. نه؟